دوقلوهای ماماندوقلوهای مامان، تا این لحظه: 8 سال و 9 ماه و 23 روز سن داره
زندگی من و بابا.عقدزندگی من و بابا.عقد، تا این لحظه: 13 سال و 13 روز سن داره
بابایی بابایی ، تا این لحظه: 38 سال و 7 ماه و 9 روز سن داره
مامانیمامانی، تا این لحظه: 34 سال و 8 ماه و 25 روز سن داره

خدارو باهمه وجودم حس کردم

بدون عنوان

سلام نی نی فسقلی مو  بور چشم رنگی من الهی مامان فدات بشه نمیدونم مث من مومشکیو چشم قهوه ای میشی یامث بابایی موبور وچشم رنگی ؟؟؟هرشکلی که بشی مامان فدات میشه عزیزم توفقط بدوبیابغلم دیروز انقد با مبینا بازی کرده بودم شب فقط خواب تو رو دیدم. دیدم تازه متولد شدی ولی تازه تازه هم نبود چون میشد راحت توبغل بگیریمت و روپابنشونیمت یه دست لباس قرمز خوشرنگ تنت بود دیدم عموجاوید(عموی مامان)میگه:از اون بیسکوییت خوبا براش بخرین بیارین یعنی برای تو عزیزم...بعدش یهو با خودم فکرکردم گقتم پس چرا من بهش شیر نمیدم اماده میشدم بیام بهت شیربدم عزیززمامان خیلی نــــــــــــــازبودی نفسم ازخوشکلیت هرچی بگم کم گفتم انقد موهای پرپشت و نازی داشتی رنگشون بور...
30 ارديبهشت 1392

بدون عنوان

مامانی قربونت بشم این یکی از عکسای قدیمیه مال بابا جونه اینجاتارهستش ولی عزیزم عکس و که میبینم قندتودلم اب میشه انقد  قشنگ و توپوله که نگو انشالله که توام انقده نازو توپول بشی فداتشم ...
29 ارديبهشت 1392

بدون عنوان

سلام نفس مامان مامانی جات خوبه که دل نمیکنی؟جان مامان اینجابهت بد نمیگذره ها مامانی امروز صبح بی بی چک استفاده کردم اما منفی بود علیرغم اونهمه دردی که داشتم منفی بود ولی مامانی یه کوچولو فقط یه کوچولو امیدوارم هنوز چون سعیده جونم گفت که هنوز زود بود برای استفاده از بی بی چک باید از وقتت بگذره بعد نتیجه رو درست نشون بده نمیدونم امروز باز شکم درد دارم ولی امیدم ته کشیده مامانی امروز عصر خاله سیما و نی نی نازش مبینا جون اومده بودن بالاخیلی حالم خوب شد انقد که تنهام یکی رو میبینم جوگیرمیشم یکم باهم حرف زدیم مبینا رفتنی از بغل من نمیرفت بغل مامانش سیما میگه الناز خیلی بهت میاد که نی نی داشته باشی قربون خدا برم چی میشد منم یه نی نی بغلم بیاد...
29 ارديبهشت 1392

بدون عنوان

                                            دیروز تولـــــــدبهتـــرین بابای دنیا بود بابای مهربونم 120سال زنده باشی و سایه ات بالاسرمن و بقیه باشد من که جونم به جونت بسته ست پس هرگزغصه نخورین که من میمیرم      ...
28 ارديبهشت 1392

بدون عنوان

امیدوارم دیروز که روز زن بود به همتون خوش گذشته باشه مامان خانمـــــــــــــــــــــــــا من که کلی غافلگیرشدم شب قبلش با همسری سر یه موضوعی که خیلی اذیتم میکنه و خیلی حساس شدم و رو اعصابم تاثیربدگذاشته یکم بحثمون شد بعدیهو من این مدلی شدم وبعدش چن ساعتی رو باخودم خلوت کردم دست خودم نیس خوب چیکارکنم رو اعصابم تاثیربدگذاشته شب شد ازش معذرت خواستم همسری ناز کرد چون بد اخلاقی کرده بودم ازم دلخور بود بعدش موقع لالا یه کوچولو حرف زدیم اما کاملا آشتی نکردیم...رفتیم لالا صبح شد دیدم ساعت7 شده و همسری رو تخت خوابن و اصلا تمایلی به رفتن سرکار ندارن یکی دوبار که صداش کردم گفت نمیرم گفتم شاید ازمن دلخوره بعد اینطور شدم و گفتم خوب معذرت میخو...
28 ارديبهشت 1392

کیک تولد پارسال

یـــادش بخـــــــــــیر پارسال تولدم خونه باباییم دعوت بودیم ونشد که من خونم مهمون دعوت کنم خوش گذشت زیاد عکس گرفتیم ولی حریص شدیم گفتیم عکسامون خوشکل بشن باگوشیای قدیمی خودمون عکس نگرفتیم وخواستیم با گوشی که بابایی براتولدم خریده بود عکس بگیرم که اونم برنامه ش جور نبود باگوشی دایی سجاد عکس گرفتیم که مدلش بالابود قربونش برم منم که شانس ندارم نمیدونم چی شد یهو گفتن عکساهمشون پاک شدن خیلی توذوقم خوردولی عوضش یه عکس قبل اینکه کیک رو بیاریم خودم با گوشی خودم گرفتم که فقط همین یادگارمونده ...
28 ارديبهشت 1392

بدون عنوان

ســـــــــــــــــلام هلوی مامان نفسم درچه حالی؟چقدبیخیالی عزیزم چرا میذاری مامانی انقد تنهابمونه خوب بیا عزیزم اینطوری هردوتامون کلی خوش به حالمون میشه جان مامان من و بابایی دیوونه واردوستت خواهیم داشت جونم برات بگه امروز یه جمعه ی دیگست وبابایی و من کنارهم البته نزدیک ظهر یکی دوساعت رفت مغازه باباایرجم ایناو وقت نهاراومدتااونموقع من نهار(ماکارونی)آماده کردم بعدرفتم حموم بابایی که اومد نهارمون رو خوردیم قربونش برم یه دیقه که آروم نداره الانم رفت به ماهیاش برسه الانم برد یه مقداریشو که تکثیرکرده بود بفروشه نی نی بیای از آکواریوم بابایی سیرنمیشی‌خیلی خوشکله فقط گاهی بابایی زیاد خودشو درگیرشون میکنه دیروز بابایی از بانه برگشت مامان ...
27 ارديبهشت 1392